✶ این مقاله به زبان English هم در دسترس است.
عکسهای انقلاب چه چیزهایی را به ما میگویند و چه چیزهایی را نمیگویند
چهل و دو سال پیش، وقتی یازده ساله بودم، اولین کتاب عکسم را از کتابفروشی پیام نزدیک ورودی دانشگاه تهران خریدم. چند ماهی پس از انقلاب بود. جلوی دانشگاه پُر بود از کتاب و مجله و روزنامه و شورِ بحث سیاسی میان طرفدارانِ پُر امید و پُر شور گروهها و احزاب مختلف. صدای ترانههای انقلابی جور و واجور و سخنرانیهای علی شریعتی و موسیقی فیلمهای «زِد» و «حکومت نظامی» از در و دیوار به گوش میرسید. هنوز حملههای سازمانیافته و وسیع به گروههای دگراندیش آغاز نشده بود و هنوز دولت بازرگان تلاش داشت هرج و مرج پس از انقلاب را کنترل کند.
کتاب «روزهای خون، روزهای آتش» در چنین فضایی منتشر شد. مؤلف کتاب، بهمن جلالی، را نمیشناختم. اما اسمش آن روز در ذهنم حک شد. کتاب پس از سال ۱۳۵۸ بازنشر نشد. حاکمان جدید عکسها را با تصویر رسمی انقلاب منطبق نمیدیدند. پس از ۱۳۶۰ امکان این وجود نداشت که نشان داد سازمانها و گروههایی در انقلاب دخیل بودند که اکنون گروه گروه اعدام میشدند. بعدها جلالی استاد عکاسی من در دانشگاه شد و از نزدیک او را شناختم. به هنگام مهاجرت از ایران جرات نکردم کتاب را با خودم بیاورم. اما در تمام این سالها میخواستم کتاب را دوباره ببینم: شاید برای زنده کردن خاطرات دوران کودکی از انقلاب، شاید به خاطر عکسهای پرقدرتش و شاید تا حدی به یاد خود بهمن جلالی.
اخیرا توانستم این کتاب را دوباره پیدا کنم و چاپ دوبارهی آن را که در اندازه و شکل اصلی در آلمان منتشر شده بود بخرم. عکسها در نگاهِ تازه پس از سالها عجیب به نظر میآیند. کتاب همان است اما معنا نه. این عکسها در آن روزگار به من چه میگفتند؟ اکنون چه میگویند؟ چه چیزهایی را نمیگویند؟ چه چیزهایی را پنهان میکنند؟ چه چیزهایی را میگفتند و مخاطبینش، و شاید حتی خالقان اثر در آن دوران، نمیدیدند؟ چه چیزهایی را میگویند و مخاطبین امروزش، آنانی که غیر از روایتِ رسمی از انقلاب چیزی نشنیدهاند، آنها را نمیبینند؟
غیر از عکسها و مقدمهای که کریم امامی بر آن نوشته است کتاب توضیح دیگری ندارد. آنچه کنار عکسها آمده شعارهای انقلاب است که مردم در آن دوران فریاد میکردند. کریم امامی اِذعان دارد که کتاب خیلی از لحظههای انقلاب را پوشش نداده است. چند عکس به این مجموعه اضافه شدهاند تا بعضی از آن لحظههای مهم را به کتاب بیافزایند: نماز عید فطر ۱۳۵۷، کشتار ۱۷ شهریور، و سلام نظامی همافران به خمینی. اما امروز برای ما کدام لحظاتِ مهم، کدام اتفاقات، بیانگر تغییراتی هستند که انقلاب از پی آورد؟ شاید معنای این انقلاب را در آنچه گفته نشد نیز باید جست: آنچه پنهان شد، آنچه بیارزش دانسته شد و نادیده گرفته شد، آنچه شرمآورتر از آن بود که گفته شود.
نماهایی که ناپدید شد
تصاویر روز «امام آمد» خمینی را در میان جمعی از حلقهی روحانیون هماندیش او و گروهی از روشنفکران و اصلاحطلبان مذهبی نشان میدهد. نیروهای سکولاری چون جبهه ملی را اصلا نزدیک او راه ندادند. تصویری در فیلم مستند «برای آزادی» (حسین ترابی، ۱۳۵۸) کریم سنجابی، رهبر جبههی ملی، را نه در جمعِ استقبالکنندگان بلکه در جمع تماشاچیان نشان میدهد. چپیهای سوسیالیست و مارکسیست و مذهبیهای همدل با جریانهای چپ حتی اجازه نیافتند وارد فرودگاه شوند. امروز، میتوان به وضوح فهمید چه کسانی خودی بودند و چه کسانی غیرخودی. همه باید برای پیروزی انقلابی که کلیه نیروها را تا اطلاع ثانوی به «وحدت کلمه» فرا میخواند متحد میشدند اما از همان روزها معلوم بود که چه نیروهایی در حلقهی کوچک خودیها جایی ندارند. طولی نکشید که از همان گروه کوچک دورهکنندهی رهبر انقلاب نیز کسان زیادی باقی نماندند. همه یا زندان رفتند، یا فرار کردند، یا ترور شدند، یا از همان روزهای نخست به فراموشی سپرده شدند. آنانی که بر سر سفرهی انقلاب نشستند و فرمانش را به دست گرفتند کسانی بودند که آن روزها هیچکس نمیشناخت. کسانی چون رانندهی جوان و ناشناسی که ماشین خمینی را میراند: محسن رفیقدوست.
در تصویر پیاده شدن خمینی از هواپیمای ایرفرانس او در میان گروهی از نزدیکانش دوره شده است: مرتضی مطهری که چند ماهی بعد ترور شد، آیت الله لاهوتی که سه سال بعد زندانی شد و پس از شنیدن خبر اعدام پسرش در زندان جان داد، صادق قطبزاده که به اتهام طرحریزی کودتا اعدام شد، صادق طباطبایی که از نظام کنار گذاشته شد، و ابوالحسن بنیصدر، نخستین رییسجمهور ایران، که یک سال و اندی پس از آغاز ریاست جمهوریاش مجبور شد به پاریس فرار کند. تصاویر پیاده شدن خمینی از هواپیما در چهل سال گذشته بارها به شیوهای استالینوار رتوش شده است تا حلقه کوچکشوندهی خودیهای نظام را راضی کند.
در روزنامههای سالهای انقلاب و در کتاب «روزهای خون، روزهای آتش» نیروهای مختلفی را میتوان یافت. تصاویر علی شریعتی و محمد مصدق همه جا هست. لوگوهای دو سازمان سیاسی مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق را نیز میتوان دید. اینجا و آنجا شعارها و نشانههایی از جبههی ملی، حزب توده، و احزاب و گروههای دیگر نیز به چشم میآیند. همه در آن دوران، به خصوص ماههای پایانی انقلاب، رهبری خمینی را پذیرفته بودند تا حکومت شاه را ساقط کنند. تمامی اینها بعدها از روایت رسمی تاریخ انقلاب حذف شدند. نشانههایی از این حذف برنامهریزی شده را در روزنامههای دوران انقلاب و فیلمهای مستندی از انقلاب که در سال ۱۳۵۸ ساخته شد میتوان دید. در فیلم «تپش تاریخ» (اصغر فردوست، داوود کنعانی، ۱۳۵۸) کنشگری اسلامگرا با اشاره به چپگرایان به مردم یادآوری میکند که «راه ما و راه اینها دوتاست» و میتوان دید چگونه به مارکسیستها گفته میشود از بیان شعارهای خود بپرهیزند. در مستند «برای آزادی» مارکسیستی خطاب به جمعیت گِله میکند که کسانی عکسهای صمد بهرنگی را پاره میکنند. در صحنهای دیگر کسی تلاش میکند که روحانیای را قانع کند که در شرایط انقلاب باید متحد شوند و «بعد از این نهضت» با هم بحث کنند. روحانی پاسخ میدهد ما «بحثی نداریم».
در فیلم مستند «نماهایی که ناپدید شد» (حمید جعفری، ۱۳۹۱) فیلمبرداری به دنبال بیش از چهل ساعت از راشهای گمشدهای میگردد که بعدها با تدوین بعضی از آنها فیلم «تپش تاریخ» ساخته شد. ساعتها فیلم از آزادی ۱۲۰۰ زندانی سیاسی در پنجم آبان ۱۳۵۷ (که نقطهی عطفی در روند انقلاب بود) ناپدید شدهاند و تصاویر او و دوستان فیلمبردارش از کسانی چون آیتالله طالقانی، صفر قهرمانی و غلامحسین ساعدی در دانشگاه تهران هیچ جا یافت نمیشوند. فیلم دو ساعت و نیمیِ «تپش تاریخ» چند ماهی پس از انقلاب روایت خاصی از انقلاب را از میان آن چهل ساعت برگزید و به نمایش گذاشت اما حتی همان روایت نیز امروزه با روایت رسمی نمیخواند. اتفاقاتی چون آتش زدن قلعهی شهر نو و زنده زنده سوزاندن تنفروشان در خانههاشان، که امروز بخشی فراموش شده از دوران انقلاب است، در فیلم تپش تاریخ روایت شده است اما در کتابها و فیلمهای دیگر غایب است. چرا؟
خودشان بودند
انقلاب ۵۷ خود را در تظاهرات عظیم و آتش زدن بانکها، کافهها، و سینماها نشان داد. چرا بانکها، کافهها، و سینماها؟ کسانی امروزه حتی باور نمیکنند که آتش را مردم خود افروخته باشند. در فیلم مستند «۱۴ آبان، روز آتش» (روبرت صافاریان، ۱۳۷۸) فیلمساز به دنبال این است که ببیند چه کسانی بانکها و سینماها را در روز ۱۴ آبان ۱۳۵۷ در سراسر تهران آتش زدند. آنچه من به یاد میآورم این است که مردم خود بانکها و سینماها و کافهها را آتش میزدند. کسانی امروز حکومت شاه را مسئول میدانند. روبرت صافاریان که خود در صحنهی آتشسوزی بانکی در میدان بیست و پنج شهریور (هفت تیر) حضورداشته به یاد میآورد که باور عمومی در آن روز این بود که این تظاهرکنندگان بودند که بانکها را آتش زدند. اما حتی او هم با نگاهی به فیلمی که سوختن سینما کاپری (بهمن) و عدم دخالت ماشینهای آتشنشانی برای خاموش کردن آتش را نشان میدهد به شک میافتد که شاید واقعیت غیر از آن چیزی است که او به خاطر میآورد.
در نهم بهمن ۱۳۵۷ گروهی از تظاهر کنندگان به کابارهی شکوفه نو، کارخانه آبجوسازی شمس، مشروبفروشیها و کافهها و محلهی روسپیان تهران، شهرنو، حمله کردند و آنها را به آتش کشیدند. ماموران آتشنشانی به نشانهی حمایت از تظاهرکنندگان رسما اعلام کردند که آتشهایی را که «مردم» نخواهند خاموش شود خاموش نخواهند کرد. خانههای روسپیان در آتش سوخت و تعدادی از آنها نیز زنده زنده در آتش سوختند. فردای آن روز آیتالله طالقانی این عمل را محکوم کرد و آن را توطئهی «عمال مزدور و کثیف رژیم» دانست. تصویر زنان سوخته در کتابهای عکس انقلاب منتشر نشد. آتش زدنها همچون آتش زدن سینما رکس آبادان به عمال رژیم نسبت داده شد. «خودشان بودند» ورد زبان کسانی بود که میخواستند مسئولیت جنایات را از دوش آتشافروزان بردارند.
چند روز بعد تظاهرکنندگان انقلابی به تظاهرات طرفداران شاپور بختیار حمله کردند و آنها را کتک زدند. عکس و تصویری از آن حملات نیز در نشریات منتشر نشد. در فیلم مستند «عباس به روایت عباس» (کامی پاکدل، ۲۰۱۹) عکاس ایرانی آژانس مگنوم، عباس عطار، میگوید که آن روز در محل تظاهرات حاضر بود و از حملات انقلابیون به طرفداران بختیار عکس میگرفت اما دوستان و همکاران ایرانیاش از او میخواستند به حمایت از انقلاب این کار را نکند. سانسور داستان انقلاب و دستکاری در خاطرهها حتی پیش از عکاسی در محل واقعه آغاز شده بود.
تاثرانگیزترین عکس برای من در کتاب «روزهای خون، روزهای آتش» عکسی است از رعنا جوادی از گروهی از زنان بیحجاب، با مشتهای گرهکرده. در میان آنان زنی است با خشمی فروخورده که چهرهاش را به محور اصلی عکس بدل میکند. این عکس را از سالهای نوجوانی هم به یاد میآورم. کم نبودند زنان بیحجابی که در انقلاب شرکت کردند و بعدها تصاویرشان از خاطرات انقلاب حذف شد. اما این تصویر به جا ماند. در کتاب این عکس همراه دیگر تصاویر انقلاب آمده است. انگار که این مشت گره کرده در مخالفت با رژیم شاه بالا رفته است. انگار این زنان بیحجاب هم زنانیاند مانند زن بیحجاب دیگری که چند هفته قبلتر عکسش در صفحهی اول کیهان، اسلحه به دست و بر فراز تانک، منتشر شد تا پیروزی انقلاب را نشان دهد. اما واقعیت چیز دیگری بود: زنان تظاهرکننده در عکس رعنا جوادی کمتر از یک ماه پس از پیروزی انقلاب، در ۱۹ اسفند (۸ مارس)، در مخالفت با حجاب اجباری و برای دفاع از حقوق خود به خیابان رفتند. مخالفتی که حتی سازمانهای سیاسی سکولار هم در آن دوران از آن حمایتی نکردند. معنای عکس در کتاب کاملا وارونه شده است. اما این وارونگی شاید بیشتر از عکسهای دیگر کتاب برای ما از سیل بنیانکنی که در راه بود حکایت میکند.
پلی به آن سوی بهمن
انقلاب ۵۷ شورشی کوچک نبود، انقلابی عظیم بود. زلزلهای در تاریخ و نه فقط تاریخ ایران بلکه تاریخ جهان. پایان یک دوران بود، پایان قرن کوتاه بیستم.
تاریخنگاران از قرن بلند نوزدهم صحبت میکنند، قرنی که با انقلاب فرانسه شروع شد و با جنگ جهانی اول به پایان رسید. شاید بتوان گفت قرن کوتاه بیستم با نخستین جنگ جهانی آغاز شد و با انقلاب ایران به پایان رسید. انقلابی که نتیجهاش نظامی بود ضد برابری حقوق انسانها، ضد برابری حقوق زنان، ضد هنر، و ضد تفاوت آرای مردمان. انقلاب ایران تفاوتی بنیادین با تمام انقلابهای مدرن دنیا در چند صد سال گذشته، از انقلاب فرانسه گرفته تا انقلاب کوبا، داشت: رژیم برآمده از انقلاب ۱۳۵۷ بر خلاف انقلابهای دیگر نخستین رژیم انقلابی بود که بی هیچ شرمساری ضد ارزشهای روشنگری و ضد مدرنیته بود. میشل فوکو که مدتی در زمان انقلاب به عنوان خبرنگار در ایران فعال بود از نادر متفکرانی بود که این تفاوت بنیادین را در شعارها و اعمال دید، اگرچه آن را بد فهمید و ناشیانه به آن امید بست. کسانی دیگر چون احمد شاملو که نخست انقلاب را مترقی و دمکراتیک میدانستند چند ماهی بعد چیزی جز «غباری طاعونی» در آن ندیدند. غباری طاعونی که پس از آن به کشورهای منطقه هم سرایت کرد و جهانی را دگرگون ساخت. بهمن پنجاه و هفت آغازگر دورانی دیگر بود. آیا جلالی آیندهی فروریزش این بهمن را میدید؟ شاید. شاید این عکس پاسخ سربستهی او به این پرسش بود.